حدود و تعريفات
مبحث كلی كه ذكر شد مقدمهای است برای حدود و تعريفات ، يعنی آنچه
وظيفه منطق است اين است كه بيان كند طرز تعريف كردن يك معنی چگونه
است و يا بيان كند كه طرز صحيح اقامه برهان برای اثبات يك مطلب به چه
صورت است ؟ و چنانكه میدانيم قسم اول مربوط میشود به تصورات ، يعنی به
معلوم كردن يك مجهول تصوری از روی معلومات تصوری ، و قسم دوم مربوط
میشود به تصديقات ، يعنی معلوم كردن يك مجهول تصديقی از روی معلومات
تصديقی .
به طور كلی تعريف اشياء ، پاسخگويی به " چيستی " آنها است . يعنی
وقتی كه اين سؤال برای ما مطرح میشود كه فلان شیء چيست ؟ در مقام تعريف
آن بر میآييم . بديهی است كه هر سؤالی در مورد يك مجهول است . ما
هنگامی از چيستی يك شیء سؤال میكنيم كه ماهيت و حقيقت آن شیء و لااقل
مرز مفهوم آن شیء كه كجا است و شامل چه حركاتی میشود و شامل چه حركاتی
نمیشود بر ما مجهول باشد .
بشر در مورد مجهولات خود میكند يك جور نيست ، انواع متعدد است ، و هر
سؤالی فقط در مورد خودش درست است ، و به همين جهت الفاظی كه در لغات
جهان برای سؤال وضع شده است متعدد است ، يعنی در هر زبانی چندين لغت
سؤالی وجود دارد . تنوع و تعدد لغتهای سؤالی علامت تنوع سؤالها است ، و
تنوع سؤالها علامت تنوع مجهولات انسان است ، و پاسخی كه به هر سؤال داده
میشود غير از پاسخی است كه به سؤال ديگر بايد داده شود . اينك انواع
سؤالها :
1 - سؤال از چيستی : چيست ؟ ما هو ؟
2 - سؤال از هستی : آيا هست ؟ هل ؟
3 - سؤال از چگونگی : چگونه ؟ كيف ؟
4 - سؤال از چندی : چقدر است ؟ چند تا است ؟ كم ؟
5 - سؤال از كجايی : كجا است ؟ اين ؟
6 - سؤال از كی : چه زمانی ؟ متی ؟
7 - سؤال از كيستی : چه شخصی ؟ من هو ؟
8 - سؤال از كدامی : كداميك ؟ ای ؟
9 - سؤال از چرايی : علت چيست ؟ يا فايده چيست ؟ و يا به چه دليل ؟
پس معلوم میشود وقتی كه درباره يك شیء مجهولی سؤال داريم مجهول ما به
چند گونه میتونه باشد ، و قهرا پرسش ما چند گونه میتواند باشد ، گاهی
میپرسيم كه مثلا الف چيست ؟ گاهی میپرسيم كه آيا الف هست ؟ و گاهی
میپرسيم چگونه است ؟ و گاه : چه مقدار است و يا چند عدد است ؟ و گاه :
كجا است ؟ و گاه : در چه زمانی ؟ و گاه : كيست و چه شخصی است ؟ و گاه
: كدام فرد است و گاه : چرا و به چه علتی و يا برای چه فايدهای و يا به
چه دليلی ؟
منطق عهدهدار پاسخ به هيچيك از اين سؤالات كه درباره اشياء خارجی
میشود نيست . آن كه عهدهدار پاسخ به اين
سؤالات است فلسفه و علوم است . در عين حال منطق با پاسخ همه اينها كه
فلسفه و علوم میدهند سرو كار دارد . يعنی خود به اين پرسشها پاسخ نمیگويد
، اما طرز پاسخگويی صحيح را ارائه میدهد . در حقيقت منطق نيز به يكی از
چگونگيها پاسخ میدهد و آن چگونگی تفكر صحيح است ، اما اين چگونگی از نوع
" چگونه بايد باشد " است نه از نوع " چگونه هست " ( 1 ) .
نظر به اين كه به استثنای سؤال اول و سؤال هشتم همه سؤالات ديگر را با
كلمه " آيا " در فارسی و يا " هل " در عربی میتوان طرح كرد معمولا
میگويند همه سؤالات در سه سؤال عمده خلاصه میشود :
چيست ؟ ما ؟
آيا ؟ هل ؟
چرا ؟ لم ؟
حاجی سبزواری در منظومه منطق میگويد :
اس المطالب ثلاثه علم |
مطلب " ما " مطلب " هل " مطلب " لم " |
پاورقی :
( 1 ) اگر بپرسيد كه پاسخ به اين سؤالات بر عهده چه علمی است ؟ جواب
اين است كه در فلسفه الهی ثابت شده است كه پاسخگويی به سؤال اول و دوم
يعنی چيستی و هستی بر عهده فلسفه الهی است . پاسخگويی به سؤال نهم يعنی
چرايی كه سؤال از علت است ، اگر از علل اوليه يعنی علتهای اصلی كه خود
آن علتها علت ندارند سؤال شود پاسخ آن با فلسفه الهی است ، اما اگر از
علل نزديك و جزئی سؤال شود پاسخ آن بر عهده علوم است . اما پاسخ به
ساير سؤالات كه بسيار فراوان است يعنی سؤال از چگونگيها و چنديها و
كجائيها و كيها ، همه بر عهده علوم است و به عدد موضوعاتی كه درباره
چگونگی آن موضوعات تحقيق میشود علوم تنوع پيدا میكند .
از مجموع آنچه گفته شد معلوم گشت كه اگر چه تعريف كردن يك شیء بر
عهده منطق نيست ( بلكه از وظائف فلسفه است ) اما منطق میخواهد راه
درست تعريف كردن را بياموزد . در حقيقت اين راه را به حكمت الهی
میآموزد .
حد و رسم
در مقام تعريف يك شیء اگر بتوانيم به كنه ذات او پی ببريم يعنی
اجزاء ماهيت آن را كه عبارت است از اجناس و فصول آن ، تشخيص بدهيم و
بيان كنيم ، به كاملترين تعريفات دست يافتهايم و چنين تعريفی را " حد
تام " میگويند .
اما اگر به بعضی از اجزاء ماهيت شیء مورد نظر دست يابيم نه به همه
آنها ، چنين تعريفی را " حد ناقص " میخوانند . اگر به اجزاء ذات و
ماهيت شیء دست نيابيم ، بلكه صرفا به احكام و عوارض آن دست بيابيم و
يا اصلا هدف ما صرفا اين است كه مرز يك مفهوم را مشخص سازيم كه شامل
چه چيزهايی هست و شامل چه چيزهايی نيست ، در اين صورت اگر دسترسی ما
به احكام و عوارض در حدی باشد كه آن شیء را كاملا متمايز سازد و از غير
خودش مشخص كند ، چنين تعريفی را " رسم تام " مینامند . اما اگر كاملا
مشخص نسازد آن را " رسم ناقص " میخوانند .
مثلا در تعريف انسان اگر بگوييم : " جوهری است جسمانی ( يعنی دارای
ابعاد ) نمو كننده ، حيوان ، ناطق " حد تام آن را بيان كردهايم ، اما
اگر بگوييم : " جوهری است جسمانی ، نمو
كننده ، حيوان " حد ناقص است . اگر در تعريفش بگوييم : " موجودی
است راهرونده ، مستقيم القامه ، پهن ناخن " ، " رسم تام " است ، و
اگر بگوييم " موجودی است راهرونده " ، " رسم ناقص " است .
در ميان تعريفات ، تعريف كامل " حد تام " است ، ولی متأسفانه
فلاسفه اعتراف دارند كه به دست آوردن " حد تام " اشياء چون مستلزم
كشف ذاتيات اشياء است و به عبارت ديگر مستلزم نفوذ عقل در كنه اشياء
است ، كار آسانی نيست . آنچه به نام حد تام در تعريف انسان و غيره
میگوييم خالی از نوعی مسامحه نيست : ( 1 )
و چون فلسفه كه " تعريف به دست دادن " وظيفه آن است از انجام آن
اظهار عجز میكند ، طبعا قوانين منطق در مورد حد تام نيز ارزش خود را از
دست میدهد ، لهذا ما بحث خود را در باب حدود و تعريفات به همين جا
خاتمه میدهيم .
پاورقی :
( 1 ) رجوع شود به تعليقات صدرالمتألهين بر شرح " حكمة الاشراق "
قسمت منطق .
نظرات شما عزیزان: